داستانک عشقی
 
تنهاعشق...
**Love**
جمعه 15 بهمن 1389برچسب:, :: 18:22 ::  نويسنده : alireza


هيچکس جوابي نداد همه ي کلاس يکباره ساکت شد همه به هم ديگه نگاه مي کردند ناگهان امیر يکي از بچه هاي کلاس آروم سرشو انداخت پايين در حالي که اشک تو چشاش جمع شده بود. امیر 3 روز بود با کسي حرف نزده بود بغل دستيش سیاوش موضوع رو ازش پرسيد .بغض امیر ترکيد و شروع کرد به گريه کردن معلم اونو ديد و…

گفت:امیر جان تو جواب بده پسرم عشق چيه؟

امیربا چشماي قرمز پف کرده و با صداي گرفته گفت:عشق؟

دوباره يه نيشخند زدو گفت:عشق… ببينمآقا معلم شما تابحال کسي رو ديدي که بهت بگه عشق چيه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولي الان دارم از تو مي پرسم

امیر گفت:بچه ها بذاريد يه داستاني رو از عشق براتون تعريف کنم تا عشق رو درک کنيد نه معني شفاهي شو حفظ کنيد

و ادامه داد:من شخصي رو دوست داشتم و دارم از وقتي که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتي که نفهميدم از من متنفره بجز اون شخص ديگه اي رو توي دلم راه ندم براي يه پسر بچه خيلي سخته که به يه چنين عهدي عمل کنه. گريه هاي شبانه و دور از چشم بقيه به طوريکه بالشم خيس مي شد اما دوسش داشتم بيشتر از هر چيز و هر کسي حاضر بودم هر کاري براش بکنم هر کاري…

من تا مدتي پيش نمي دونستم که اونم منو دوست داره ولي يه مدت پيش فهميدم اون حتي قبل ازينکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزاي عشنگي بود sms بازي هاي شبانه صحبت هاي يواشکي ما باهم خيلي خوب بوديم عاشق هم ديگه بوديم از ته قلب همديگرو دوست داشتيم و هر کاري براي هم مي کرديم من چند بار دستشو گرفتم يعني اون دست منو گرفت خيلي گرم بودن عشق يعني توي سردترين هوا با گرمي وجود يکي گرم بشي عشق يعني حاضر باشي همه چيزتو به خاطرش از دست بدي عشق يعني از هر چيزو هز کسي به خاطرش بگذري اون زمان خانواده هاي ما زياد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که ديگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازين موضوع خيلي ناراحت شد فکر نمي کرد توي اين مدت بين ما يه چنين احساسي پديد بياد ولي اومده بود پدرم مي خواست عشق منو بزنه ولي من طاقت نداشتم نمي تونستم ببينم پدرم عشق منو مي زنه رفتم جلوي دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش مي کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت امیر نه من نمي تونم بذارم که بجاي من تورو بزنه من با يه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو … و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق يعني حاضر باشي هر سختي رو بخاطر راححتيش تحمل کني.بعد از اين موضوع غشق من رفت ما بهم قول داده بوديم که کسي رو توي زندگيمون راه نديم اون رفت و ازون به بعد هيچکس ازش خبري نداشت اون فقط يه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: امیر عزيز هميشه دوست داشتم و دارم من تا آخرين ثانيه ي عمر به عهدم وفا مي کنم منتظرت مي مونم شايد ما توي اين دنيا بهم نرسيم ولي بدون عاشقا تو اون دنيا بهم مي رسن پس من زودتر مي رمو اونجا منتظرت مي مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (ث-ن)

امیر که صورتش از اشک خيس بود نگاهي به معلم کردو گفت: خب آقا معلم گمان مي کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گريه مي کرد گفت:آره پسرم مي توني بشيني

امیر به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گريه مي کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر امیراومدن دنبال امیر براي مراسم ختم يکي از بستگان

امیر بلند شد و گفت: چه کسي ؟

ناظم جواب داد: نمي دونم يه دختر جوان

دستهايامیر شروع کرد به لرزيدن پاهاش ديگه توان ايستادن نداشت ناگهان روي زمين افتادو ديگه هم بلند نشد

آره امیر قصه ي ما رفته بود رفته بود پيش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توي اون دنيا بهم رسيدن…

امیر هميشه اين شعرو تکرار مي کرد

خواهي که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسي باش که خواهان تو باشد

خواهي که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسي باش که پايان تو باشد



نظرات شما عزیزان:

فاطمه
ساعت10:56---16 فروردين 1390
سلام علی رضا جان وبلاگت خییییییییییییییلی قشنگه داستانه هم خیلی زیبا بود اشکم دراومد.

خوشحال میشم به منم سری بزنی. بایپاسخ:سلام گلم هرکاری کردم برم تو وبت نمیشه اگه میشه دوباره آدرس وبتو دوباره بنویس مر30


pari ... !
ساعت20:28---4 اسفند 1389
salam golam apam bodo bia: *

ghazal&kamran
ساعت18:26---23 بهمن 1389
salam
mamnun
webe to ham bahale


افسانه
ساعت16:50---22 بهمن 1389
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ آآآآپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپمم مممممممممممممممممممممممممم

چه کش دار شد

هههههههههههههههههه


افسانه
ساعت10:03---22 بهمن 1389
چه قالبت قشنگ شده

دختر تنها
ساعت9:25---22 بهمن 1389
سلام
ممنون که لینکم کردی
شما هم لینک شدین


دختر تنها
ساعت21:18---21 بهمن 1389
سلااااااااااااااااااام
ممنون
که وب من سرزدی
شماهم وب خیییییییییییلی قشنگیی دارین.=


افسانه
ساعت19:30---21 بهمن 1389
با یه خبر مهم آپم زود بیا

آرام دل
ساعت17:18---21 بهمن 1389
سلام دوست عزیز
ممنون از اینکه لینکم کردی
لینکت کردم
درود بر عشق


نرگس
ساعت15:49---21 بهمن 1389
ببخشیددیراومدم مرسی که خبرم کردی

آرام دل
ساعت22:33---20 بهمن 1389
سلام دوست عزیز
مطلبت عالیه.نظرت با تبادل لینک چیه؟اگه موافقی من رو به اسم آواز عشق لینک کن بعد بیا بگو به چه اسمی لینکت کنم.
درود بر عشق


morteza
ساعت16:58---20 بهمن 1389
=D D=D D

morteza
ساعت16:57---20 بهمن 1389
به قول شاعر :::40لم کردی:::X

tarlan
ساعت16:46---20 بهمن 1389
ali bod manam apam behem sar bezan

عروسک
ساعت14:11---20 بهمن 1389
سلام.خوبی داداشی؟
چه داستان قشنگی بود!!
راستی امروز تولدمه.خوشحال میشم بیای وبم
منتظرم


افسانه
ساعت12:12---20 بهمن 1389
سلام
اگه دوست داشتی چند تا عکس قشنگ ببینی یه سر بیا
ممنون


pari ... !
ساعت20:48---18 بهمن 1389
Hi dastanet kheyliiii ghashang bood

ghalebetam alie


افسانه
ساعت10:21---18 بهمن 1389
سلام
ممنون که سر زدید
آپم اگه دوست داشتی بیا
هر وقت مطلب جدید گذاشتی خبرم کن
راستی لینکت کردم


افسانه
ساعت18:52---16 بهمن 1389
سلام
بهتون تبریک وبلاگ خیلی قشنگی دارید
اگه اجازه بدید لینکتون کنم
خوشحال میشم از وبلاگم دیدن کنید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


سلام من علیرضا هستم 18ساله خوشحال میشم نظرقشنگتون درمورد وبلاگم رابگویید.
آخرین مطالب

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاعشق... و آدرس alireza-72.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 129
بازدید کل : 63467
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 104
تعداد آنلاین : 1